سلام ....
طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: سال نو، حس نو، حس خوشبختی، حس قشنگ، وجود تو، دوست داشتن، تو،
امیدوارم که حالتون خوب باشه ...
کم کم دارم به آخر قشنگ ترین سال زندگیم میرسم. سالی که همه چیز توش داشت ...
نقاط تاریک ...
نقاط روشن ...
به لطف این سال فوق العاده یه روز بیشتر میتونیم زندگی کنیم ...
خیلی حالم عالیه و خوشحالم ...
حس خوشبختی ...
حس خیلی شیرین ...
انقدر حالم خوبه دوست دارم برم با گنجشک ها مسخره بازی ...
امروز با 5 روز تاخیر 5 تا درخت کاشتم
سه تا سیب دوتا انجیر ...
حس خوبیه، مثل این که داری یه زندگی جدید رو کنار خودت به وجود میاری ...
دو سال پیش 15 اسفند دوتا درخت قطع کردم
لحظه سال تحویل : ساعت 13:58:40روز دوشنبه 30 اسفند
(+) همه شیرینی امسال به این بود که تو کنارم بودی ...
خیلی دوست دارم، یعنی دیونتم بخدا ...
وقتی میبینمت فقط خداروشکر میکنم که ---- کنارم هستی ...
نمیدونم
فرشته ای ...
آدمی ...
خداروشکر میکنم که تو کنارم هستی ...
تو، فقط تویی ، هیچکس حتی شبیه به تو نیست. (/+/)
مواظب حس قشنگتون باشین ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: سال نو، حس نو، حس خوشبختی، حس قشنگ، وجود تو، دوست داشتن، تو،
آدم ها می آیند..
گاهی در زندگی ات می مانند،
گاهی در خاطره ات!
آن ها که در زندگی ات می مانند،
همسفر می شوند..
آن ها که در خاطرت می مانند،
کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر...
گاهی تلخ
گاهی شیرین
گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد!
اما تو لبخند بزن...
به تلخ ترین خاطره هایت حتی!
بگذار همسفرِ زندگی ات بداند
هرچه بود؛ هرچه گذشت..
تو را محکم تر از همیشه و هر روز
برای کنارِ او قدم برداشتن ساخته است!
آدمها می آیند..
و این آمدن،
باید رخ بدهد!
تا تو بدانی
آمدن را همه بلدند!
این ماندن است
که هنر می خواهد..!
نویسنده : محدثه
تاریخ : 10 مرداد
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: آدم ها، احساس نویسی، آدم ها می آیند، خاطرات، حس قشنگ، نویسندگی در وبلاگ، محدثه،
خستگیم خیلی زیاد شده - خوابم رسیده به 6 ساعت ...
ولی نمدونم چرا به اون نتیجه دلخواه نمیرسم - باید تلاشم رو بیشتر کنم !!!
چند شب پیش یه خواب خیلی قشنگ دیدم - هر وقت بهش فکر میکنم حس پاکی بهم دست میده ... یعنی خدا هنوزم دوستم داره !!!
خواب دیدم توی دانشگاه بودم بعد از کلاس اومده بودم بیرون حالم خیلی بد بود - یه دختر کوچولو دیدم که داشت گریه میکرد !!!
خیلی دلم سوخت ( اصلا نمیتونم گریه بقیرو تحمل کنم ) بی اختیار دست گذاشتم از تو کیفم یه ابنبات بزرگ درآوردم حتی تو خواب هم تعجب کردم که این ابنبات از کجا اومد ؟؟؟ بهش دادم - گریش قطع شد بعد از دیدن آبنبات داشت میخندید ... وای چقدر حس قشنگی بود !!!
خواب زیاد میبینم ... شاید همین خواب هاست که منو زنده نگه میداره - دوست ندارم مثل بقیه سرد و بی روح باشم. امروز داشتم با استادم بحث میکردم یه چیزی بهم گفت که حرف دلم بود ...
گفت اون موقع دوستی ها واقعی تر بود - راست میگفت ... نه این که فقط تقصیر دوستامون باشه - نه !!!
تقصیر خودمونم هست - دیگه اون سادگی نیست ... نسبت به همه تنفر داریم - کاش میشد قشنگتر ببینیم ...
دنیای این روز های من یکم سرد شده ...
دوست داشتن عملا حذف شده - بیشتر آدم ها با اعتبارشون دسته بندی میشن !!!
قسمت سوم هابیت ( نبرد پنج ارتش ) یه جمله خیلی قشنگ میگه :
" اگر آدم ها به اندازه کافی طلا داشتند دنیا جای خیلی بهتری میشد "
کاش بجای این که به ثروتمون فکر کنیم یکم به صداقتمون فکر میکردیم.
همش داریم دروغ میگیم ...
کاش همه توی سن بچگی میموندیم ... تو همون سادگی ... توی همون دوست داشتن ...
دوستیهامون واقعی تر بود ...
حرفامون رک بود و درویی نمیکردیم ، دلمون پاک بود ...
سر هم داد نمیزنیدیم - فحش نمیدادیم - کار بد نمیکردیم
بگذریم ...
برف قشنگی اومده بود ... این برف آدمو زنده میکنه ...
واقعا عالی بوود ... من دیروز از 3 تا شهر استان گیلان گذشتم :
اولیش برف بود - دومیش بارون - سومیش افتاب !!!
یعنی راضی باشین از تنوع آب و هوایی - هر کدومو دوست دارین انتخاب کنین !!!
فردا هم بارونه - امروز تقریبا آفتاب بود.
خدا کنه بارون فردا یکم بیشتر بباره تا تمیز تر بشیم ...
یا مهدی
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: حس قشنگ، پیتزا مخلوط، صداقت، برف، آب و هوا، احساس نویس، خستگی،